۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گفتگو» ثبت شده است

تو را به اندازه شُرشُر باران دوست دارم

 

 

 

آن روز وقتی خانم مدیر شکوه حاج نصرالله به کلاس ما آمدند هر یک از بچه‌ها مشغول کاری بودند، رضا در حال توپ بازی با امید بود، احمد با صدای بلند دیگری را مسخره می‌کرد و می‌ خندید، محمدرضا آرام نشسته با لبخندی بر لب، دیگران را نگاه می‌کرد.

خلاصه سرگرم هر کاری هستند به جز درس خواندن، آنقدر مشغولند که متوجه حضور مدیر و معلمشان در کلاس نشده‌اند.

معلم(۱) و خانم مدیر می خواهند کتاب "به اندازه‌ی همه‌ی گیلاس‌ها دوستت دارم" نوشته‌ی‌؛ علی اصغر سیدآبادی" را برای آن ها بخوانیم. بچه ها با این که بیشتر اوقات ناآرام بودند اما در ساعت کتابخوانی با علاقه به آن توجه می کردند. کم کم توجه‌شان جلب شد و آرام آرام سر جای خودشان نشستند.

معلم: صبح بخیر بچه‌ها، حالتان خوبه؟

هنوز جر و بحث عطا و محمد ادامه دارد و گاهی به سمت هم خیز برمی‌دارند.

مدیر کتاب را به بچه‌ها نشان می‌دهد و آنها را به سکوت دعوت می‌کند و با صدای بلند نام کتاب را می‌خواند. "به اندازه‌ی همه ی گیلاس‌ها دوستت دارم"

بــــــــــــه انـــدااااازززززه‌ی همــــــــه‌ی گیــــلاااااس‌ها دووووســـــتت دااااااارم

"به اندازه‌ی همه‌ی گیلاس‌ها دوستت دارم" نوشته‌ی:علی اصغر سیدآبادی

همه ساکت می‌شوند و به جمله‌های قشنگ کتاب گوش می‌دهند. بچه‌ها کتاب خواندن را خیلی دوست دارند.

کتاب که تمام شد از آنها خواسته می شود چشم هایشان را ببندند و خاطره‌ای را به یاد آورند و همانند کتاب جمله‌ای بگویند، به ظاهر هیچ کس چیزی به خاطر نمی‌آورد و به یکدیگر نگاه می‌کنند.

امید می‌گوید: وقتی ما افغانستان بودیم با دو چرخه ام از یک مسیری می‌رفتم که دو طرفش گندمزار بود، آیا می‌توانم بگویم؟ “وقتی سوار سه چرخه ام هستم و به گندمزار نگاه می‌کنم ترا به اندازه‌ی همه‌ی گندم‌ها دوست دارم.

بعضی از بچه‌ها به او می‌خندند و مسخره‌اش می‌کنند که این هم شد جمله.....

معلم با خوشحالی برایش دست می‌زند “آفرین! آفرین! خیلی قشنگ بود”

بعد از کمی سکوت محمدرضا می‌گوید: من در افغانستان گاهی جلوی موتور دایی ام  سوار می‌شدم، می‌توانم بگویم:

"وقتی سوار موتور می‌شدم و از میان دشتی سرسبز می‌گذشتم، تو را به اندازه‌ی سرعت موتور در دشت سر سبز دوست دارم؟"

معلم هیجانزده تشویقش می‌کند.

عطا با لحن تمسخرآمیز همیشگی‌اش می‌گوید: وقتی در برف‌ها راه می‌روم تو را به اندازه‌ی آن پرنده قرمز دوست دارم و بعد می‌خندد.

معلم شگفت زده به عطا نگاه کرد و گفت چه خوب که داستان "پرنده قرمز"(۲)  را به یاد می‌آوری!!

حالا هر کدام از بچه‌ها به یاد خاطره‌ای از وطنشان جمله‌ای می‌گویند:

"وقتی برف می‌بارد و آدم برفی درست می‌کنم ترا به اندازه‌ی همه‌ی برف ها دوست دارم."

افغانستان که بودم هر وقت باران می‌بارید آب شُرشُر از کوه پایین می‌آمد می‌توانم بگویم؟

"وقتی در کوه باران می‌بارد و آب از کوه پایین می‌ریزد ترا به اندازه شُرشُر باران دوست دارم."

ناگهان احمد که همیشه ناآرام است و مشارکتی ندارد، گفت؛ وقتی من کوچک بودم خواهری داشتم که روزی، یکدفعه مُرد همین جا مکثی کرد و ادامه داد "ترا به اندازه‌ی خواهرم دوست دارم."

 

وقتی احمد غم دلش را می‌گفت، معلم اشک در چشم هایش جمع شد و گفت؛ "تو را به اندازه‌ی غم های دلت دوست دارم"

 

 

 

نویسنده متن : اعظم مومنی - معلم طوفان باران در سال ۱۳۹۸-۱۳۹۷

 

۱-عنوان معلم در اسناد ویرایش شده برای انتشار فعلا آموزشگر در نظر گرفته شده است.

۲-«پرنده قرمز» عنوان یکی از کتاب هایی است که برای بچه ها در یک جلسه خوانده شده است و بچه ها آن را بسیار دوست داشتند.

 

 

 

۰ نظر
ناصرخسرو انجمن

به من ضرب و تقسیم یاد بده، می خواهم برگردم افغانستان

عنوان فعالیت : به من ضرب و تقسیم یاد بده، می خواهم برگردم افغانستان

موضوع فعالیت : دلایل و خطرات مهاجرت کردن بررسی شد و برای این کار از گفتگو درباره کتاب« موش مترو» استفاده شد

کلمات کلیدی : کتاب، گفتگو، مهاجرت، خطرات مهاجرات، افغانستان، کودک افغان ، کودک مهاجر، موش مترو، دیکته، روان خوانی

خلاصه فعالیت :

ادامه مطالعه کتاب موش مترو به عنوان یک کتاب اصلی صورت گرفت و روی واژه های مشکل آن از لحاظ روان خوانی و معانی کار شد و در ادامه پرسش هایی درباره عملکرد شخصیت داستان به گفتگو گذاشته شد و در راستای آن پرسش هایی درباره موضوع مهاجرت مطرح گردید .

زمان اجرای فعالیت :

تاریخ

روز هفته

زمان فعالیت

مدت زمان

۲۶/۰۸/۱۳۹۷

شنبه

از 7/45  تا 9/30

یک ساعت و چهل و پنج دقیقه

 

 مخاطبانی که فعالیت برای آن ها طراحی شده :

تعداد نفرات

محدوده سنی

جنسیت

وضعیت اقامت

وضعیت سرپرستی

وضعیت اشتغال

20

11  تا 16 سال

مرد

اکثرا مهاجران بدون کارت اقامت

اکثرا تحت سرپرستی پدر، عمو یا برادر بزرگتر

اکثرا شاغل در لوازم یدکی فروشی های خیابان امیر کبیر

 

وضعیت حضور مخاطبان در فعالیت :

حاضرین در محل

غائبین

افراد در حیاط

حس و حال مخاطبین

 

 

 

بچه ها کتاب خوانی را خیلی دوست دارند مثلا یکی از بچه هایی که روانخوانیش هم خیلی خوب نیست بعد از دوخوانی کتاب موش مترو کلمه به کلمه کتاب را در ذهن داشت و بیان می کرد

 

ویژگی محل اجرای فعالیت:

نام محل اجرا

ابعاد محل

چیدمان صندلی ها

امکانات

اتاق طوفان باران

4 در 5 متر مربع

گرد و سه صندلی وسط اتاق

کتاب تخته، دفتر، خودکار و ماژیک

 

 

این فعالیت تلاشی برای ایجاد بسترهای زیر بوده است :

  • تمرین روان خوانی
  • درک معانی برخی واژه ها
  • گفتگو درباره روابط علت و معلولی در جریان یک داستان
  • کتابخوانی
  • دیکته
  • گفتگو درباره دلیل مهاجرت و خطرات و عواقب و فواید آن
  • آشنایی با دیدگاه های مختلف نسبت به نتیجه مهاجرت

 

مجری و مشاهده‌گر فعالیت :

 

نام و نام خانوادگی

حس قبل فعالیت

حس بعد از فعالیت

راه ارتباطی

برای آشنایی بیشتر

آموزشگر

اعظم مومنی

 

با شنیدن خاطرات و تجربه بچه ها از مهاجرتشان به ایران خیلی ناراحت شدم

momeni659@gmaig.com

 

همیار آموزشگر

زحا جعفری

 

 

 

 

مشاهده گر

 

 

 

 

 

 

پیوست های همراه اجرا :

کتاب

عکس

فیلم

کار برگ

موسیقی

دیگر موارد

موش مترو

 

 

 

   

 

 

پیوست های بعد از اجرا :

یادداشت آموزگار

عکس

فیلم

کار کودک

مصاحبه با کودک

ارزیابی کودک

موارد دیگر

دارد - یادداشت در دفتر گزارش

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شرح فعالیت از زاویه دید آموزشگر اصلی:

در راستای خواندن کتاب « موش مترو » که یکی از کتاب های اصلی ای(۱) بود که روی آن کار می کردیم . در این جلسه یعنی ۲۶ آبان روی ده صفحه اول کارمان را ادامه دادیم به این ترتیب که واژه هایی که در این صفحات برای بچه ها مشکل بود را روی تخته نوشتم و درباره معانی آن ها صحبت کردیم و علاوه بر این روی روان خواندن آن کار کردیم به این ترتیب که همه بچه ها از روی صفحات بلند خواندند و من مشاهده می کردم که هنوز تعدادی از آن ها روی خواندن مساله داشتند .

بعد از اینکه از روی کلمات خوانده شد به ایشان دیکته گفتم و این را بگویم که بچه های جمع از دیکته نوشتن لذت می برند و البته دیکته به شکل دیکته باز بود یعنی هر نفری می توانست از کناردستی اش کمک بگیرد.

بعد از اینکه دیکته را انجام دادند این سوال را پرسیدم که به نظر شما « چرا نیپ، موش مترو تصمیم گرفت خانه اش را رها کند و برود به انتهای مترو برسد ؟ اگر نمی رفت چه اتفاق هایی برایش می افتد؟ اصلا چرا خطرهای این راه قبول کرد؟ » بچه ها شروع کردند به توضیحات چیزهایی که درکتاب خوانده بودند حتی یکی از بچه ها که در خواندن کلمات مساله دارد و روان خوانی اش خوب نیست ولی کلمه کلمه متن کتاب را از حفظ می گفت .

بعد از اینکه درباره نیپ صحبت کردیم . با توجه به اینکه کودکان حاضر در جمع مهاجر از افغانستان هستند، من از ایشان پرسیدم که «شما چرا تصمیم گرفتتید  با وجود خطرهای زیادی که در راه بود به ایران بیایید ؟ » در اینجا بود که بچه ها از خودشان صحبت کردند و برخی خطرهایی که در راه افغانستان به ایران متحمل شدند را تعریف کردند مثلا از خطر مرگ به خاطر اینکه ممکن بوده از ماشین پرت شوند داخل دره !

من از ایشان پرسیدم که« آیا این سفر با همه خطرهایی که داشته ، آیا ارزش این را داشته است که این کار انجام دادید و به ایران آمدید ؟» در پاسخ به این سوال همه بچه ها به جز یکی از آن ها گفتند که خیلی خوشحال هستند که در ایران هستند و از اینکه در ایران هستند راضی هستند و آن یک نفر توضیح داد که از اینکه در ایران هست راضی نیست و دوست دارد برگردد افغانستان چون در آنجا شغل کیف دوزی داشته است و خیلی هم در این کار مهارت دارد . از ایشان پرسیدم که چرا همینجا در ایران کار خیاطی را ادامه نمی دهی و او توضیح داد که اینجا به من پول کافی نمی دهند و به من گفت که به او تقسیم و ضرب را یادبدهم چون می خواهد این ها را یادبگیرد و بعد برگردد افغانستان . ایشان بارها از من خواسته بود که زبان انگلیسی به او یاد بدهیم و امروز بود که من دلیل این درخواست هایش را بیشتر درک کردم.

 

۱-کتاب اصلی منظور کتاب هایی هستند که در گروه آموزش خانه تصمیم گرفتیم روی آن ها با تمرکز و وسعت بیشتری با بچه ها کار کنیم مثلا همه صفحات آن را بچه ها بخوانند و همچنین این کتاب ها برای همه بچه ها تهیه شد و اینکه فعالیت هایی برای این کتاب ها طراحی گردید

 

 

 

۰ نظر
ناصرخسرو انجمن